piano

صدای پیانو زدن دختر، کل طبقه رو برداشته بود.
بعد از رفتن استادش، تصمیم گرفته بود که بیشتر بمونه و یکم بیشتر ساز بزنه.
میدونست که وقت زیادی نداره، و قبل از اومدن شاگرد بعدی باید زودتر کارش رو تموم کنه و بره بیرون.
آنقدر غرق زدن بود که متوجه پسری که به چهارچوب در تکه داده بود و درحال نگاه کردن به دختر بود، نشد.
صدایی که از پشت سرش میومد، چیزی بد که باعث شد سرش رو بلند کنه و پشتش رو نگاه کنه.

_:خیلی خوب میزنی.

لبخندی روی لب های دختر باز شد و وقتی متوجه شد زمان چقدر زود گذشته، سریع وسیله هاش رو جمع کرد و بلند شد.

+:ممنون. میتونم اسمتون رو بدونم؟

_:یونگی.

یونگی در حالی که به سمت پیانو قدم بر می‌داشت، اسمش رو گفت. کیفی که پشتش بود رو در آورد و بغل پاش گذاشت و شروع به نوازیدن کرد. برای گوش دختر یکی از قشنگ ترین چیز هایی بود که تو عمرش شنیده بود.
چشم های پسر بسته شد و با هر نوتی که انگشت های کشیدش مینوازید، بیشتر توی موسیقی غرق میشد.
بعد از مدتی که انگشت های پسر کنار کشید و موسیقی قطع شد، اهی از لب هاش خارج شد و به دختر نگاه کرد.

_:خب؟ چطور بود؟

وای قبل از این که دختر بتونه جوابی بده، استاد پسر وارد شد. دختر سری تکون داد و خارج شد.
بعد از خارج شدن از کلاس هدفون هاش رو روی گوشش قرار داد و شروع کرد به سمت خونه راه رفتن.
بعد از ۱۳ دقیقه پیاده روی به خونه رسید. کوله پشتیش رو در آورد و با یه دست اون رو گرفت بعد از باز کردن در، داخل شد و در رو پشت سرش بست.
به دلیل کار های زیادی که امروز انجام داده بود و خستگی زیاد، تصمیم گرفته بود که مستقیم به اتاق خوابش بره و بخوابه.
بعد از رفتن یه اتاق خوابش لباس های بیرونی رو عوض کرد و به تختش رفت.
ساعت ۳ صبح بود که از خواب بلند شد. گوشیش رو از بغلش برداشت و شماره ی ناشناسی رو دید که پیام داده
"این ساعت نمی خوابی، چیزی شده؟"
ترسی وجودش رو گرفت، این ساعت کی می‌تونه این همه مدت حواسش بهش باشه و این طوری پیام بده؟
به سمت پنجره رفت و پنجره رو کنار زد. یونگی، همونی که امروز نوی آموزشگاه دیده بود دم پنجره وایساده بود و با دیدن دختر پیامی دوباره بهش داد.
"انقدر دخترم رو استاک کردم که بدونم ساعت خوابش چطوریه"
دستش رو روی چهار چوب پنجره گذاشته بود که چیزی زیر دستش حس کرد، بعد از نگاه کردن فهمید که شنود کوچکی پنهان شده بود. که پیامی دوباره دریافت کرد
"لو رفتم نه؟ ولی خب...این فقط یکی شون بود دارلینگ"
مغزش به کار افتاد و فهمید
یونگی تمام مدت داشت استاکش میکرد و امروز خودش رو نشون داده بود.
شاید این یه روش دیگه برای نشون دادن عشق بود؟
دیدگاه ها (۴)

قرار نبود وابسته بشه.شاید اصلا قرار نبود اون رو ببینه.ولی دی...

No dear, no!

۱۹۰۰

٬٬روی نیمکت پارک نشسته بود و کلاغ ها رو میشمرد تا بیاد بهشون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط